کااااااااااا فکااااااااااااااا

هیچکس آنقدر دارانیست که بدون همسایه سرکند

کااااااااااا فکااااااااااااااا

هیچکس آنقدر دارانیست که بدون همسایه سرکند

فقط دردرونم دوست داشتن وعاشق ماندن جاریست....... باران

که مرا اردادتیست با رند شیراز

نه زبان غیبش ! می شناسم ونه غیب!راباوردارم

رندشیرازرا دوست دارم ..او یک سرایشگرتواناست ودرکنارش یک آدم معمولی باتمام خصوصیات یک انسان

خوش می سراید…..بنابرشرایط متفاوت زندگی اش اشتباه می کند….. خودراتصحیح می کند….باورهایش رانقد می کند ودرپختگی اش خودی خود راپس از گذران دورانهای متفاوت زندگی همانگونه که آب دیده وباتجربه شده وبه کمال رسیده معرفی می نماید……. از خواجه بت نمی سازم او هم درزندگی اش همه پستی وبلندیهای فکری را از سرگذرانده……. مانند من…… مانند تو ……مانند همه…… اورا دوست می دارم با همه فرود وفرازش.........

سروده هایش را جدا نمی کنم……. همه راباهم دوست دارم اگرچه با خلافیت های دوران پختکی وتردیدش بیشترانس گرفته ام……

 چومنصورازمراد آنان که بردارند......بردارند.............................. از این درگاه حافظ را چو می رانند!!...... می خوانند

اینهم یکی از غزلهای مورد پسند من تقدیم به آقای م..گا ف وخانم….نون- میم

 

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت!

که گناه دگران برتو نخواهند نوشت

من اگر نیکم…… اگربد تو توبرو خودراباش

هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت

گرنهادت همه این است…. زهی پاک نهاد!

ورسرشتت همه این است……. زهی نیک سرشت!

برعمل تکیه مکن خواجه…… که درروزازل

توجه دانی فلم صنع به نامت چه نوشت!

ناامیدم نکن از سابقه لطف ازل:

توچه دانی که پس پرده چه خوبست وچه زشت؟

 

همه کس طالب یارند… چه هشیار و جه مست

همه جا خانه عشق است…….. چه مسجد ..چه کنشت

باغ فردوس لطیف است… ولیکن – زنهار!-

تاغنیمت شمری سایه بید ولب کشت

 

نه من از پرده تقوی بدرافتادم وبس

پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت.

سرتسلیم من و خشت در میکده ها!-

مدعی گر نکند فهم سخن…. گوسروخشت

 

حافظا:……. روزاجل گر به کف آری جامی

یکسرازکوی خرابات برندت به بهشت!

 

زیبا تراز این ممکن نیست……. درود بررند شیراز واین همه درس آموختنی برای ما..

 

خانم نون- میم وآقای میم گاف… در آینده نزدیک برایتان نامه ای خواهم نوشت برنگ جنس مهتاب

نامه ای از ته دلم تا بدانید من انسانگرا تا چقدر نسبت به اهالی ساکن شهرادب وهنرو اندیشه ارادت دارم

عینک بد بینی وکینه و دشمنی!!! را از چشمانتان بردارید….. به لطافت یک گل زیبای باران خورده ویک پگاه بهاری فکر کنید……… اندیشه تان راسرشار از واژه های خوش دوستی وهمسایگی کنید

هم درد……. هم بغض……. هم آوا……هم پرواز……… پرواز باهم را باداشتن  بال و پری بارنگهای متفاوت آزمایش کنیم……… مهم شوق پرواز است….. پرپرواز……. بلندی وکوتاهی ورنگش تفاوتی ندارد.

 این جا خانه دلم است وراه گذر میهمانانی مهربان چون شما بیائید وبروید......هربارباروی خوش تر...برایتان شمع وگل وآئینه مهیاکرده ام.

از مادرم آموخته ام همه را دوست بدارم و به همه بی بهانه عشق بورزم…کینه ودشمنی را یادنگرفته ام واستعدادفراگیری اش راهم ندارم…. همین................... که دوست.......همسایه دل آدمی است

این هم ترشح ذهنی من برای شما

من آب هستم...قطره ای ناچیز

قطر های آبی که از یک شیرچکه می کند

برسنگی از جنس خارا

می چکم مدام

سنگ خارا....

سخت وبظاهرغیرقابل نفوظ!

وآب نرم ترین

نرمی آب کجا وسختی سنگ کجا؟

بردباری ام فراوان دارم چونان کوه.......

چکه..چکه..چکه..چکه

آب نرم سنگ خارای سخت راهم هم خش می اندازد!........شگفتا

اگرچه دردراز زمان ها........ ولی

صبوری ام سرشاراست

برسنگ خارا هم می توان یادگاری نوشت

با قطره ها وچکه های آب

ومن بردبارم.....به سختی سنگ خارا...وبه پایداری کوه وبه نرمی آب....باورکنید.....>>>> ( باران پائیز ۲۰۰۶ )

تندرست و موفق و شادکام وبهروز باشید درکنار خانواده گرامیتان…….. بدرود

 

نظرات 19 + ارسال نظر
باران 1385/08/09 ساعت 05:26 ب.ظ

هم سایه ها
قبل ازنوشتن یادداشت (البته اگردوست داشتید) به این نکات توجه نمائید.........
خانم ....... ن.م
باشما باخوشی ربدرود گفتم و چون آرزده می شوید دیگردردفترتان آدرس دفترهایم رانمی گذارم تا شما به‌‌ارامش کلی برسیدواین دوران را فراموش کنید اگرچه خود شما در بوجودآوردن این دوران ناخرسند مقصربودید ولطف کنید دردفتردیگران هم نوشتن درباره من را متوقف کنید آن دو دوست هنرمند شما بگونه ای مستند گوشه ای از این حقایق تلخ را باچشم خوددیدند......... اگرچه شما تعدادی از این یادداشت ها را پاک کردید (ممنونم) چوناندک دوستان جوان شماخودی خودشان را به همه نشان دادند مانند خود شما راستی چه کسی باور می کرد خانم ن.م درپشت چهره مهربانش رخ دیگری هم داد که باولی اصلا خوانایی ندارد!!
ولی اکنون بسیاری متوجه شدند واین من بودم که نقاب شمارا کنارزدم تا ددیگران چهره خشن ومتعصب وناسزاگو ی شماراهم ببینند..... درس شما این که دیگربرای من یادداشت بی نام ونشان درهیچ جانگذارید.......... باشه؟ ممنونم
با شما هیچ گونه پیوندی ندارم وهژشمارابرای ه۸میشه فراموش خواهم کرد........البته واکنش به توهین را جدا می کنم.........واین راحق خود می دانم که پاسخ گوی توهین هرکسی باشم که پایش رااز گلیم خو بیرون گذاشت
از شما بجزیادواره های ناخرسند چیزی دردل ندارم وبرایتان بعنوان یک دست به خامه احترام قائل هستم
برایتان آرزوی تندرستی و موفقیت روز افزون می نمایم
ارادتمند همه ساکنان شهرشعروادب و فرهنگ واندیشه وخردورزی......... باران....... آخرین ترانه ی باران
بدرود............ نازنین

باران 1385/08/09 ساعت 05:56 ب.ظ

آقای عادی بادرودی گرم......

درمورد شما اول بگویم که پروژه فروش خانه به علت فرسوده گی مربور می شود به یک سال پیش که خوش وقتانه شش ماه پیش عملی شد واین در حالیست که سابقه شوخی های ما باز می گردد به سه ماه پیش! زبنابراین این دو بهم ربطی ندارد و نوشته شماکاملا خنده دار است!!!! هاها ها...
عجب مغلطه کار واردی!!
ودوم....... من چه زمانی ودر کجا از شما خواستن دریک متن از من تعریف کنید!!؟؟ دیدی بازهم تئوری های خیالی بافتی!
نه مهربان من چندین بار نوشتن که نیازی به تعریف هیچ کس از جمله شما ندارم بنابراین از طرف من خواسته جعل نکن خوب نیست!!........ نه من تعریف نمی خواهم تنها خواسته من این بود که اگر دوستداشتی بمانند همان متن پیش که بمن توهین کردی دریک اشاره گذرا پوزش خواهی کن.... متن مخصوص نیازی نیست ودر گوشه ای ازمتن کافیست.. ممنونم
می دانم که می خواهی بمن لطف کنی ولی نیازی نیست
همین یک اشاره دکوتاه اگردلت خواست کافیست واگر دلت نخواست هم مهم نیست من برخوردهای شمارا احساسی وگذرا تلقی کرده و بخشیدم وهیچ گونه دلخوری هم از شماندارم باور کن...... تازه گاهی هم بهت فکر می کنم وهرازگاهی هم دوستت دارم..... ولی خاطرت جمع جمع باشه هر چه مااز هم می دانیم برای همیشه بعنوان یک راز در هرصورت باقی خواهد ماند...... فول می دهم..
ونکته دیگر این که من نه پیرهستم (۵۹) تازه اول عاشقی من است ونه چریک!!! لطفا از این تعریف ها از من نکن که اصلا موافق نیستم من فقط تنها یک نو آموز مکتب پژوهش وتحقیق وجستجوگری هستم ....... همین وهمیشه شاگرد کلاس اول........ بنابراین چریک پیررا کلا فراموش کن.. باشه؟
ممنونم....... عادی گرامی
باورکن قلب من خالی از بغض وکینه وانتقام واز این دست مرام ها ورویه هاست....... قلبم پاک است......صاف صاف مثل راه کانال مانش!!
از این پس هم اگردوست نداشتی هرگز به دفترت نمی آیم ویادداشت و تبلیغ هم نمی گذارم تا تو هم آرامش خود را پیدا نموده واین دوره تلخ ربافراموش نمایی

البته این هم درسی برای شما داشت تا باحیثیت افراد بازی نکرده و شخصیت آنها را ربه باد فحش وناسزا نگیری
که خودت هم متوجه شدی و همین برایم کافیست
دوباره تکرار می کنم از تو هیچ بجامانده دردل ندارم ودر همین جا باتو بدرود می گویم........
برای تو وخانواده ارجمندت بهترین آرزوهارادارم
همیشه تندرست.. موفق.....سرسبز وبهاری باشید
ارادتمند همه اهالی شهرشعروشعور واندیشه وخرد ورزی
باران......... آخرین ترانه ی باران....... بدرود

باران 1385/08/09 ساعت 10:14 ب.ظ

هم سایه ها بادرودی دگربار.......

یادم آمد چند نکته ناگفته مانده
اول اینکه از اشتباهات خوددر نوشتن واژه های ناقص ویا احتمالا نا کافی پوزش خواهی می کنم
خوب روزی ده ساعت خواندن ونوشتن وگفتگو خسته ام می کند.......خودتان در خواندن درستشان کنید.. ممنونم
خوب شما که می دانید وفریادزده اید که من پیرم!! حال از کی تابحال پیری تواما باپختگی امتیازی منفی شده!! این کشف بزرگ شماست که پیشنهاد می کنم آنرا را حتما به ثبت برسانیدتادیرنشده!!!!!!!!!!
ودوم اینکه خانم نون میم>> برخلاف نوشته های شمادرباره خودم من تعادل روانی کاملی دارم وبر آنچه فکر می کنم ومی نویسم کاملا چیره هستم......شماهم می دانید چیزی که هست چون هنوزازمن آزرده خاطر هستید! اینگونه بیان می کنید..........باز هم متاسفم
ولی نرگسی جان اگرکسی باید هم چنان دلخوربماند آن من هستم نه شما........! که منهم فراموش کردم این دوران تلخ را واصلا به آن فکر نمی کنم
نرگسی نازنین حتما آن دوجمله ورهنمود خلیل جبران را که برسم آخرین یادگاری برایت نوشتم جندین بار بخوان.......
باشه؟ آفرین خانم خانما
خوب من فکر ذمی کنم همه چیزبخوبی رو به پایان است ودر نتیجه من بادوستان اهل شعرشما آشناشدم که این برایم ارزنده وخرسند کننده می باشد..... به این خاطرازشما ممنونم
نکته دیگر اینکه هردو بنویسید آیا بانوشتن نامه من موافقید یاکه نه؟ اگر نیستید نمی نویسم
ودرپاین از شما خانم محترم خواهش می کنم که تنی چنداز دوستان جوانتان را تشویق کنید که برای دیگران فحش ننویسند زشت است و یادداشت بی هویت هم بدتراز آن
منهم دیگرهیچ رد پایی از خودم در وبلاگتان نمی گذارم مطمئن باشید البته یادتان نرود که دیگران هم ممکنست به شما بی احترامی کنند ولی هرکه کرد من نیستم شک نکنید عادی بیشتر مرا می شناسد که این کاررا نمی کنم چون اهل فحش وناسزانیستم...... البته بلدم همه جورش را ولی بکار نمی برم چون این گونه کارهارابی شرمانه وبزدلانه می دانم که از شخصیت نویسنده واقعی بدوراست
خوب بدرود نرگسی مهربان از آشنای با شماخرسندشدم
برایت بهترین آرزوهارادارم .تندرست وموفق وبهروزباشی
شماهم همین گونه عادی جان آشنای قدیمی این جوان ۱۸ ساله را !!! با همه بدیهایش فراموش کن...... متاسفم
شماهم تندرست و موفق وبهروز باشید درکنار خانواده ارجمندت........ بدرود نازنینان...... ارادتمند تمامی ساکنان شهراندیشه وفرهنگ وادب وآگاهی........ باران

وسوم اینکه دل آزردگی هایم از شمارا هم جدا به دست باد سپردم

مسیح 1385/08/11 ساعت 02:08 ق.ظ

سلام باران عزیز

:)

پدرم از بچه های قدیمی تهرونه
بچه ی چاهار راه ابوسعید و بعدناشم خیابون سینا
ضرب المثلای زیادی می زنه که کمتر جایی می شه شنیدشون
اما این ضرب المثلی که می خوام ازش بنویسم
زیاد عجیب و غریب نیست
وقتی از کسی کاری رو می بینه و دست طرفو می خونه می گه :
کور شه اون بقالی که مشتریشو نشناسه !!!
:)
و تو ثابت کردی که مشتریتو خوب می شناسی
...
خوشحالم که تصمیم گرفتی همه ی ماجراهای اخیرو فراموش کنی
این یعنی گذشت
گذشت از حقی که داریم یا حتی نداریم و فکر می کنیم که داریم
در هر حال گذشته
و ارزشمند
و قابل تقدیر و تشکر
...
دوست من
ما با هم غریبه نبوده و نیستیم
ساعتهای قابل توجهی رو با هم گذروندیم و
صحبتهای زیادی رو با هم کردیم
چه رودر رو
چه آنلاین
و چه از طریق خوندن نوشته های همدیگه
با جرات می تونم بگم تو از معدود کسانی هستی که تونستی مسیحو بشناسی
و این هضم رفتاری رو که با مسیح داشتی برام دشوارتر می کنه
تو هم از محدودیتهای مسیح خبر داری
و هم از دغدغه های مسیح
با این حال
چشم به روی حقایقی که می دونم خوب درکشون می کنی بستی و
سعی کردی مسیح رو از راه اعتدال خارج کنی و
اقرار می کنم که در مقاطعی تحت تاثیر قرار گرفتم و بر خلاف میل باطنیم
و فقط به امید این که از نقدهای علمی (؟!) تو که اگه کس دیگه ای
همون نوع نقد یا حتی خیلی رقیق ترشو در باره ی خودت می نوشت
به توهین تعبیرش می کردی آسوده بشم
از رویه ی همیشگی خودم عدول کردم و بهت
هشدار
دادم که هشدار مسیحو جدی بگیری
:)
تو خودت خوب می دونی که دست مسیح به هیچ کجا بند نبوده و نیست
مطمئنم که می دونی شروع کننده ی این بحث و جدل هم من نبوده ام
مدتها بود که مسیح دیگه نه به وبلاگهای تو سر می زد و
نه اصلا به یادت میفتاد
دلیلش مهم نیست
اما این مهمه به نظرم
که بدونی دلیلش ناراحتی یا دلخوری یا کدورت از تو نبوده
اون قدر مشکلات بوده و هست توی زندگی عادی مسیح که دیگه
سر زدن به وبلاگ عادی خودمم برام مشکله
چه برسه به دیگران
نمی دونم چرا انتظار داشتی که مسیح بیاد و برات از تنفر بنویسه
اونم بدون ذکر نام !!!!!!!!!!!!!!
خودت بهتر می دونی که وجود یک کلمه ی حسرت یا حسودی یا هر چیز دیگه ای
توی اون متن بی نام دلیل عاقلانه ای برای انتساب اون کامنت به مسیح نبوده و نیست
دوست داشتم می تونستم بهت ثابت کنم که گذاشتن اون کامنت کار من نبوده
اما واقعا نمی دونم برای این کار چه راهی وجود داره
...
احتمالا بعد از کنتاکتی که تو آغاز کننده اش بودی توی وبلاگ شباهنگ
انتظار داشتی هر آن مسیح بیاد و بخواد تلافی بکنه !!!!!!!!
و دیدن اون کامنت بی نام و نشان در اون شرایط برای تو شکی باقی نذاشت که
کار کار مسیح !!!!!!!!!
و با ادبیاتی که اگه اسم خودتو توی اون نوشته بذاری جای اسم من و بخونیش
حتما اونو بی ادبانه می بینی
پاسخی نوشتی برای یه کامنت بی صاحاب که
گذشته از توهین
که هضمش برای مسیح اسونه
در بردارنده ی تهمت هم بود
...
سهیک جان
اصلا برام مهم نیست که تو یا حتی نرگسی یا سایر دوستانم
مسیح رو چه طور معرفی می کنن به دیگران
اما این برام مهمه که
حد اقل خودشون بدونن مسیح کیه و بعد سعی کنن خرابش کنن !!!
...
بگذریم
هر دوی ما می دونیم که چه اتفاقاتی توی این مدت افتاده
تو بحثی رو شروع کردی
من پاسخی ملایم دادم
تو پاسخی شدید دادی به پاسخ ملایم من
بعد یکی اومد ( امیدوارم که واقعا این طور باشه ) و یه کامنت نابخردانه نوشت برای تو
تو اون کامنتو چسبوندی به من
و اون حرفا رو در باره ی من نوشتی که هنوزم سرجاشه و می تونی بری و دوباره بخونیشون
من پاسخی به تو دادم که پاکش کردی
بنابر این اون پاسخو توی کامنتینگ وبلاگ عادی نوشتم برات
( خودت می دونی که وبلاگ عادی متناش خواننده ای نداره چه برسه به کامنتهاش )
بعد تو به گیر دادنات (!) شدت بخشیدی
تا حدی که مسیح اون اشتباه بزرگو مرتکب شد و با هشداری گنگ تو برحذر داشت از ادامه ی این کار
...
حالا که تو گذش کردی از همه ی ماجرا و همه چیزبه خیر و خوبی تموم شده و
قرار شده این خاطره ی تلخو به بایگانی ذهنامون بسپریم
دوست دارم بگم تا بدونی اقدامی که در بارش بهت هشدار داده بودم چی بود
من تصمیم داشتم در باره تو بنویسم
و ماجراهای مربوط به برخوردهایی رو که با مسیح و دوستانش کرده بودی از بدو آشناییت با وبلاگ عادی و مسیح توی وبلاگ وبلاگ عادی تعریف کنم
...
توی پرانتز بگم که
تعریف مساوی تمجید نیست
تعریف کردن از کسی
یعنی معرفی کردن او
به قدر معرفت خود
و معرفت همون شناخته
یعنی تا اونجایی که تونستم بشناسمت در بارت بنویسم
:)
همون طور که می دونی
من ادعا نکردم که تو از من خواستی ازت تعریف کنم
اما من به تو قول داده بودم توی کامنت قبلیم که
اون متنی رو که در باره ی تو نوشته بودم ادامه بدم و بعد
از تو عذر خواهی بکنم
می دونم که می دونی این کار اصلا بد نیست
چون حتی اگه من تو رو درست هم نشناخته باشم
و در نتیجه تو رو طوری معرفی کنم ( = ازت تعریف کنم ) که درست نباشه
حداقل فایده ای که برای تو داره این کار
اینه که با نظر یکی از دیگران در باره ی خودت آشنا می شی
و اگه لازم دونستی
سعی می کنی شرایطو تغییر بدی
حالا چه از طریق تغییر شناخت من
و چه از طریق تغییر برخورد خودت
:)
پرانتز بسته
...
بله
نهایت کاری که از دست مسیح بر میومد همین بود
اونم توی یه وبلاگ عادی که
خودت می دونی تعداد خواننده هاش به تعداد انگشتای دست هم نمی رسه
اما
تو این هشدار رو
به چاقو کشی و
قداره بندی و
قمه کشی و
آدم فروشی و
آمپول زنی !!!!! و
هزار جور فعل نامناسب دیگه تعبیر کردی و
همون طور که خودت نوشتی
حتی به انجمن پن لاگ هم خبر دادی
تا اگه خدای نکرده در اثر هر اتفاقی بلایی به سرت اومد
برای مسیح عادی یه پرونده ی حقوق بشری بین المللی مفتوح بشه !!!!!!!!!!!!!!!!!
:)
خدا وکیلی بگو
این کارت درست بود ؟
واقعا تو از مسیح و هشدارش ترسیده بودی ؟
واقعا تو مسیحو این شناختی ؟
اگه پاسخت مثبته
که می دونم نیست
واقعا برای خودم متاسفم
...
چند بار برام از شهامت نوشتی
من اون قدر شهامت دارم که متنی رو که قولشو بهت داده بودم و
تو با بزرگواری از نوشتنش معافم کردی
توی وبلاگم بنویسم
و ازت عذر خواهی بکنم
اما
آیا تو هم اون قدر شهامت داری که به همون جاهایی که گزارش دادی مسیح یه آدم فروش قاتله
اعلام کنی که اشتباه کردی ؟
خب
من که کاری از دستم بر نمیاد و
با این طور کانونها هم کاری ندارم و
اصلا بهشون اعتماد هم ندارم
اما امیدوارم خودت اگه کار نادرستی کرده باشی جبرانش کنی
...
چندین بار برام نوشتی که
من خیلی حساسم و
می دونم که این حرفو از روی صداقت می زنی
و اصلا قصد تحقیر یا توهین نداری
حتی توی همین دو تا کامنتی که برام گذاشتی
مشخصه که نخواستی رنجشی در دل من ایجاد کنی و
کامنت دوم رو برای این نوشتی که یه وقت دل حساس و نازک مسیح نشکنه از حرفات
:)
ممنونم به خاطر این احساسی که نسبت به مسیح داری
واقعا هم حق داری
اما
تو خودت شاهدی که
من حتی کامنتهایی رو که علنا توشون بهم فحش دادن هم پاک نمی کنم و نکردم
دوست دارم
این آخر کاری که
دل از مسیح و دوستی او شستی
این اعترافم بکنم که
هر وقت برای خودم
یا برای دوستامون
مثل پریدخت
و پرستو
و شباهنگ
و نیوشای سخن
و عمو هندونه
و ...
و این اواخر برای نرگسی
کامنتی می نوشتی و توی اون در باره ی مسیح تازی تبار (!!!!!!!!!!) نادان بی سواد چیزی می نوشتی
واکنش من درست بر خلاف اون چیزی بود که تو تصور می کردی
:)
یعنی به جای این که ناراحت یا عصبی بشم
اولین واکنشم لبخندی از عمق دل بود
و بعد به خودم می گفتم :
باز این سهیک سمج سیریش گیر داد به مسیح
خدا آخر و عاقبتمو به خیر کنه
:)
امیدوارم این اعتراف حمل بر توهین و بی ادبی نشه
آخه وقتی کدورتی پیش میاد
هر چی بگی
طرف مقابل ممکنه حمل بر توهین کنه
اما وجدان من شاهده که
این واکنش من تنها به این خاطر بود که می دونستم
در ذهن و فکر سهیک
جایگاه ویژه ای دارم
امیدوارم سعی نکنی کتمان کنی این موضوعو
چون خوب می دونم که چه قدر به مسیح علاقه داری و
اگه گاهی چیزی بر علیهش نوشتی جایی
تنها به این خاطر بوده که مسیح اون طوری نبوده که حس می کردی باید باشه
و می تونه باشه
و این برای من با ارزشه
این که شخصی برای هدایت من دلش بتپه
حتی اگه خودم اون هدایتو
هدایت به راه نادرست بدونم
بازم از ارزش احساس اون شخص کم نمی کنه توی ذهن مسیح
پس
سمج و سیریش خوندن تو توی ذهنم به این دلیل بود که
تو رو دوست خودم می دونستم
اینا رو گفتم که بدونی
حرفای تو در باره مسیح
از اون فحشای ناجوری که خودت یکی دو نمونشو دیدی توی کامنتهام ناگوارتر نبوده که نتونم تحملشون کنم
:)
هر چند که نقطه ضعف بزرگ منو هم خوب شناسایی کرده بودی
و تونستی خوب ازش بهره ببری
تا جایی که
مسیح از این که تحملش در برابر تحریکات تو کافی نبوده
احساس ندامت و پشیمونی بهش دست بده
...
..
.
از همه ی حرفا که بگذریم
با اعلام پایان کدورت و پایان درگیری لفظی بین تو و مسیح
من خوشحالم که این جا رو پیدا کردم
اینجا می تونه جای مناسبی باشه که مدتها بود دنبالش می گشتم
تا بتونم گاهی با تو خلوت کنم
اینجا می تونه جای دنجی باشه که
گاهی بتونیم با هم بدور از چشم دیگران تبادل نظر کنیم
واقعا اگه قبل از این ماجراها
این مکانو معرفی کرده بودی
می تونستیم به جای درگیر شدن در انظار دیگران
بیاییم اینجا و گلایه هامونو با هم درمیون بذاریم و
مانع بالا گرفتن بحث بشیم
اما هنوزم دیر نیست
درسته که دیگه مسیحو دوست خودت نمی دونی
اما
من و تو دیالوگای رد و بدل نشده ی زیادی هنوز با هم داریم
دیالوگایی که هم به درد من می خوره
هم به درد تو
هم به درد کسانی که بعد از من و تو این وبلاگ رو پیدا می کنن و احیانا می خوننش !!!
:)
البته این در صورتیه که تو راضی باشی
در غیر این صورت
همون طور که مسیح از روزی که آخرین کامنتشو پاک کردی
تصمیم گرفت دیگه برات توی وبلاگ اصلیت کامنت نذاره
همون طورم در صورت مخالفت تو
می تونه بره و دیگه اینجا هم مزاحمت نشه
...
آها
داشت یادم می رفت
یه چیزی در باره لقب تازی که به مسیح می دی برات می نویسم
تا در بارش یه کم فکر کنی
چون واقعا این یکی از بزرگترین توهیناییه که تا حالا بارها به مسیح کردی

مسیح جزو ساداته
درست
نسبشم به از طریق یه بانوی بزرگوار به پیامبر اسلام می رسه
اینم درست
اما
دو نکته ی دیگه هم این وسط هست
اول این که
نسب پیامبر اسلام هم به نوبه ی خود به ابراهیم می رسه که
ابراهیم از نژادی ایرانی بوده
و نکته ی دوم این که
نسب مسیح و اکثر سادات دیگه
از طریق یه بانوی دیگه
به یزدگرد سوم و سلسه ی ساسانی می رسه
که در ایرانی بودنشون هیچ شکی نیست
اگه کمی دقت کنی
می بینی که توی دنیا کمتر خانواده ای هست ( اصلا هست ؟ )
که سلسه ی انسابش تا این حد در تاریخ بارز و قابل ردیابی باشه
پس در ایرانی بودن مسیح شک نکن
:)
...
سربلند بمونی و ایرونی

باران 1385/08/11 ساعت 12:14 ب.ظ

عادی جان بادرودی گرم وفراوان......
من دراین نامه آخرتلاش کردم تا همه چیزرا فراموش کنم
وخودت هم می دونی که پای حرفم می ایستم
درباره اون اشاره ای به من که درمتن خودت کردی توهین هایت رابرشمردم همانجا برو وبخوان البته پاسخ ندادم چون پرونده رامختومه تلقی کرده ام ولی وجدانا من مستحق این همه توهین فقط همان درهمانجابودم؟؟؟؟؟؟؟؟
خوب فقط شمارش کردم که بخوانی یک جا!! همین
عادی جان دراین مدت اشارات من به شما همه جا بدون نام شمابود درسته؟ ولی شما نام مردرچندجابرای دوستانت آوردی! وگفتی که این همان فلانی است.....درسته؟
خوب من قبول کردم آن یادداشت را شما ننوشتی وهمان گونه که خوداشاره کردی حدودا می دانی چه کسی نوشته درولاگ من نمی خواهم معرفی اش کنی ولی لطف کن بهش بگوبرای هیچ کس یادداشت بی نام ونشان ننویسه باشه؟؟؟
خوب منهم دراین مدت واکنش های تند هم داشته ام وطبیعی است ولی باورکن قلمم دربکارگیری آنها کار نمی کند چون اهل خشونت ودرگیری وناسزاگویی نیستم اگرچه واکنش را حق مسلم خودمی دانم ولی سعی می کنم تاآنجاکه می توانم خویشتن دارباشم.....منهم گاهی تندباتو برخورد کردم وببخش مراباشه اگرچه هیچ کجانام تورانیاوردم ولی بگو کجا بروم خودم را تصحیح کنم شاید منظورت وبلاگ پری دخت باشد که برو بخوان نه نام تورانوشته ام ونه هرگزباایشان درباره تو سخنی گفته وخواهم گفت.......قول می دهم......
این درگیری نیاز نبود ولی متاسفانه پیش آمد ومن متاسفم
دوست خوبم خودت می دانی تهدید واژه کشداریست واز توهین تا قتل تا زندان وتا اعدام هم دراین واژه می گنجد ووقتی شمامنراتهدید کردی ازکجابدانم کدامش است؟؟؟؟؟
اگرچه می دانم تو هم درد دیرآشنای من هستی ولی شرایط منهم روی راه رفتن روی لبه تیغ است وبا سابقه ای که دارم وشماهنوزهم تردید داری! باید مراقب خودم باشم چون یک تلاشگرم وخوب امنیت داشتن برایم مهم است.
عادی جان من هنوزخودم ومسائلی راکه برمن گذشته برایت تعریف نکرده ام ولی درآینده خاطراتم رادریک وبلاگ خواهم نوشت...... من همه چیزرا جدا فراموش کردم وتوهم وفکرمی کنم این روزهای سخت بهانه شد تا ما همرابهتربشناسیم واگردلت خواست می توانیم در چهارچوب رعایت اصول آزادی واندیشه وبیان دوستی مان را محکم تر استوار نماییم.....شوخی کردم دوستت دارم ودوست خوب وبااحساس من هستی...... پس بیا برگ تازه دوستی را بافراموش کردن گذشته وباطرحی نو بناکنیم من دگراندیشم ومذهبی هم ندارم ولی برای همه باهرمرام ودینی تا آنجا که به من توهین نکنند احترام قائام...... پس بارعایت این شرط( اگرموافق بودی) دوستی محکم تری را استوار خواهیم کرد چون من وشما ازهم شناخت بیشتری داریم وباید قدرش رابدانیم.......البته بااحترام به عقائدهم......باشه؟
بقیه در نوشته بعد......می ترسم قبول نکنه این سرور

باران 1385/08/11 ساعت 12:44 ب.ظ

بادرودی دگربار.......
خوب من درجایی هفت هشت ساله هستم( نرگسی گفته!) وشما هم یک جا ۱۷- هجده ساله! ویک جا پیرمردشصت ساله!! ولی من اکنون ۵۹ ساله هستم...!!
خوب درزمان ناخرسندی چشم های حقیقت بین بسته می شوند واین طبیعی است..... اگرواژه تازی تبارناراحتت کرده پوزش می خواهم اگرچه بعدا درباره اش گفتگوی دوستانه می کنیم.....درمورد حساسیت شمابه دوستانت که فکرمی کنم هم انتقاد آمیز وهم درخورتامل است ودفاع بی چون وچرای شمااز آنها که یکی از عناصرمهم این درگیری بود من فکر می کنم خوب اگرچه حق داری درکنارشان باشی ولی اینکه بمن بگویی تو مگسی! خرمگسی! ووبلاگ آنها عرصه هیچ کس نیست ومدافعشان حتی باتوصل به خشونت! هم باشی!(البته باعرصه خودت!) این کمی به تعصب نزدیک می شود
عادی جان دوستی مان راشاهد می گیرم که من هم شباهنگ راخیلی دوست دارم وتازه گیها نرگسی راهم باورمن
ببین ده ها نفرمذهبی دراین دنیای مجازیست ولی امثال شباهنگ وتو ونرگسی کم اند یعنی مذهبی های فابل تحمل!
خوب از ایشان شباهنگ هم خواستم این دوره رافراموش کنند
من به درخواست استادشریفیان وعاکف به درگیری با نرگسی پایان دادم ولی ایشان هنوزهم بمن در وبلاگ عاکف توهین کرده
که بازهم گذشت کردم وبخشیدمش.. سعی کن عینک تیره بدبینی را از چشمش نسبت به من برداری ماهردو اهل ذاحساسیم ومی توانیم دوستان خوبی بارعایت اصول شخصیتی خودبرای هم باشیم.....نرگسی راهم دوست دارم وازاوهیچ گونه کینه ویادشمنی دردلم نیست که درهمین جاهم نوشتم.......... خوب ایشان هم نسبت به من توهین های فراوانی کرده که بخاطردوستان هنرمندش وخانم وبااحساس بودنش بخشیدمش وکلا ف۵راموش کرده..
خوب می آیم به سرایت بادسته های گل سرخ رز
وتوهم دوست داشتی بیا تاپایه دهای دوستی تازه مان را محکم تر ازپیش بناکنیم که هیچ بادی خرابش نکند.. بلاشه!
درهمین جا نوشتن وتکرار ناملایمات رامتوقف کنیم واز دوستی وهررورفاقت وگل وسبزی ودریا و شبنم وباران سخن بگوئیم باشه؟ دوستت دارم باطرجی تازه ودلم می خواهد دوستانی ماندنی تر از پیش باشیم تادیگران ذهنشان راپاک کرده واز ما بیموزند بردباری را..... دوست داشتن را ورفاقت را
همه ناخرسندی هارا به دست باد سپردم.....باورمی کنی؟
برای تو وتک تک افراد خانواده ات بهترین آرزوهارادارم تندرست و موفق وشادکام وبهروز باشید
ارادتمند ودوستدار تو ..... باران...... آخرین دترانه ی باران

مسیح 1385/08/11 ساعت 02:53 ب.ظ

:)

سلام

دوستت دارم

بیش از پیش

:)

آهنگ 1385/08/15 ساعت 09:59 ب.ظ http://banafsheh77.blogfa.com

سرکار خانم نون.. میم.......نرگسی... نسترن! بادرودی گرم

شماهم که چندتا نام داری!! نه فقط من!! درسته؟
خوب من درهمین جانوشتم که کلیه پیوندهایم را باشما به جهت احترام به استاد شریقیان وشخصیت شما بعنوان یک خانم قطع نمودم.........البته متاسفم ولی خودت خواستی
یک شخص زنجیرپاره کرده از دوستان چماق دار وسینه چاک شما چندروز پشت سرهم .دیوانه وار برای من فحش های رکیک درحدلیاقت خودش وخواهر مادرش نوشت
واکنون هم زنجیرش بسته است چون فهمیده با چه کسی طرف شده...... من تردید ندارم که شما اورا خوب می شناسی...... !! لطفا برای پایان دادن به این سو تفاهم ها بمن معرفی اش کن قول می دهم فقط به او پندبدهم واگراز کارهای ابلهانه اش پشیمان شده ودرس آموخته باشد کار ی با اوندارم ولی اگر معرفی اش نکنی چندنفرازدوستان شما برای من در زیراین اتهام هستند و مطمئن باش خودم پیدایش می کنم........
شما با پشتیبانی از لین چند بجه نفهم بی شعوراین درگیری هازا سبب شدی !! شاید هم برای معروف شدن وبلاگت!
بهرروی این کمک را بمن بکنی بهتراست واگر هم نکردی همان که فعلا زنجیرش رابسته ای کافی است
ولی یادت باشه باز نکنی دگربار
نوشین جعلی را هم نزدیک به پیداکردنش هستم وبین دونفرهنوزتردید دارم.......بقیه راهم که بمن توهین کردند وبی نام ونشان گرختند درسشان دادم تا دیگرازاین بی حرمتی ها نکنند........ حال خودت می دانی
یادت باشه تکرار می کنم درهیچ جاازمن ننویسی چه اشاره وچه مستقیم.......... باشه؟ ممنونم
برایت بهترین آرزوهارادارم نازنین......
تندرست و شادکام وموفق وبهروزباشی درکنار دختران گلت

نرگسی 1385/08/16 ساعت 12:49 ق.ظ http://nargesi.blogfa.com

بی سلام

معذرت نمی خوام از حرفایی که می خوام بهت بزنم
اگه تا حالا هر چه تو هین کردی ، حرمت نگه داشتم به احترام خواهش کسی بوده که همیشه برام اسوه بوده و هست و به احترام وجود خودم ... چرا که بر خلاف تو که مدام از خود خودت در گریزی ، من خود خودم رو بی اندازه دوست دارم

ولی دیگه تمومه

من نه مثل تو دیوانه ام که بی دلیل به کسی پرخاش کنم و به خیال واهی از او سلب آسایش کنم ، نه مثل مسیح بزرگ منش و صبور و افتاده ام

من خودمم ... جواب توهین و تهمت رو می دم

با سکوت بیش از حد میونه ای ندارم

تا بخواهی قلبم مالامال از محبت دوستان و شایستگانه ... اما بدا به روزی که تلخیمو ببینی ، که از زهر هلاهل برات تلخ تر می شم و روزگارت رو از اون هم تلخ تر می کنم

تو حدودا هم سن پدر من هستی ... احترام سنت واجب بود اگر می گذاشتی

اما افسوس که شعورت کمتر از یک بچه ست

تو یک بیمار روانی روان پریش وا مونده هستی

مطمئن باش من اصلا از کسی نخواستم و نمی خوام که ازم دفاع کنه ... خودم یک تنه جوابت رو می دم
اگه شخصا نتونم ... قانونا برخورد می کنم
می تونی امتحان کنی

من نه هوادار دارم ... نه سینه چاک ... نه چماق دار
مثل تو هم عقده ای نیستم که برای جلب دیگرون به هر حربه ای متوسل بشم

ضمنا

آقای نا محترم
اگر به خدا اعتقاد داشتی هم به او واگذارت می کردم .
افسوس و صد افسوس که نه از مکافات عمل چیزی می دونی و نه از خدا باکی داری

در ضمن
من مثل تو نامهای متفاوت یا مستعار ندارم
نرگسی اسم وبلاگ منه ... اسم صفحه ی دلنوشته هایم در این دنیای مجازی
نسترن اسممه
ن . م حروف اختصاری اسم و فامیلمه
هر مشخصات دیگه ای هم خواستی بهت می دم ، ببینم چه می کنی
این گوی و این میدان
سعی کن پاتو از کفش من بیرون بیاری
آخه کفش زنونه اصلا برازنده ی زمختی چون تو نیست ! می ترسم پاهات اونقدر تاول بزنه که تا آخر عمرت از کاری که کردی نادم و پشیمون بشی

خدایت نیامرزد

...

باران 1385/08/16 ساعت 08:41 ب.ظ

نرگسی جان بادرود فراوان......

خوب چه خوب که آمدی اینجا ودردل ماتده هایت رابیرون ریختی وامیدوارم کمی سبک وآرام شده باشی.

متاسفانه هنوزسرشارازکینه وبغض وحسادتی
وهم چنان ناسزاوتوهین می کنی!!

خوب اکنون برای خودت ودوستانت مشخص شدکه اگرنقاب چهره نرگسی مهربان رابرداری پشت آن چه موجود پرخاشگر وکینه توز وفحاش وپرده دری پنهان شده است.

نسترن گرامی همانگونه که نوشتم به پاس احترام به قولم به استاد شریفیان وعادی جواب توهین هایت رادردفترت ندادم ودراینجا هم چون از کینه توزی وانتقام جویی اثری دروجودم نیست ازاین توهین هایت هم میگذرم وتورا می بخشم
بگذاردست کم دوست تو ومن عادی بداند درمرام ما آزاد اندیشان ورها فکران غیرمذهبی تا دلت بخواهد گذشت وبزرگواری نهفته است..واین برخلاف رویه دینی توست
تو مملوازکینه ای ودلت می خواست من دم دستت بودم تا سرم رابیخ تا بیخ میبریدی!! چرا؟ چون مانندتواندرخم کوجه مذهب گیرنیافتاده وازروی این چاله دهشتناک سالم پریده ام
خوب اینست فرق من وتوولی مهم نیست من دربین دوستانم افراد مذهبی هم هستند که با آنها هیچ درگیری ندارم چون هم سطح دانش وآگاهی مرا می دانند وهم تجربیات بزرگ زندگی ام را...... من ۵۹ ساله هستم وسرزنده واحساس جوانی می کنم....حیف که تو مهلت شناخت مرا بدون دلیلی مهم ازدست دادی وگرنه می توانستیم در چهارچوب رعایت اصول اندیشه وبیان برای هم دوستان خوبی باشیم
خوب نشد ومنهم متاسفم ..حال سئوال من از شما اینست که با اینکه می دانستی حدودسن پدرتورادارم سزاوار این همه توهین بودم؟؟ خوب شایدشما به پدرت هم همین گونه توهین می کنی؟؟ نمی دانم...... درضمن من برخلاف نسخه درمانی شما خوش وقتانه ازنظرفکری سالم هستم وبرآنچه می نویسم چیره گی دارم وخودت هم خوب می دانی ولی چیزی که هست بقول خودت هم حسودی وهم متنفر!! ازمن! حال چرا؟؟ نمی دانم......شاید به علت دگراندیشی من باشد
بهرروی من تورا دوست دارم ولی نمی توانم تورادرشماردوستان خودبشمارم...... باتوهم کاری ندارم تا وقتی که بمن احترام بگذاری......این همیشه درگوشت باشد که پای درکفش بزرگتراز خودت نکنی..... باشه؟
برای تو ودختران گلت بهترین آرزوها رادارم .
من خیلی وقت است پرونده رابسته ام ولی گویی تو دوست نداری ومی خواهی مرا بربیانگیرزانی تا لب به سخن بگشایم ولی تازنده ام برقولی که به عادی داده ام پای بندم واومرامی شناسد که زیر قولم نمی زنم.... خیالت راحت باشد
تندرست وموفق وشادکام وبهروزباشی
باهمه تلخی ها یت دوستت دارم خانم سرشارازاحساس
دوست ودوستداروارادتمند همه ساکنان شهرشعوروخردوزی واحساس....... باران........ آخرین ترانه ی باران

باران 1385/08/17 ساعت 03:12 ب.ظ

عادی جان بادرودی گرم..........

همیشه به یادت هستم......
دوست خوبم تو هرگزخودت را منشا اصلی این سوتفاهم ندان ما ( من وشماونرگسی) هرسه مفصریم بااین تفاوت که شمابه علت دوستی محکم با ایشان شما می توانستی نقش بیشتری برای جلوگیری از گسترش این ناخرسندی ها پیدا نمایی... ولی نازنین دوست بااحساسم هرچه بود تمام شد ومن همه ناخرسندی هایم را از شما ونرگسی بدست باد سپرده وفراموش کرده ام وجدا می گویم علیرغم همه برخوردهای غیردوستانه ایشان اورا بخشیدم وکوچکترین رگه ای از دلخوری دردلم نیست....... تازه دارم به او علاقه مند هم می شوم........واگرایشان هم کلا فراموش کند سهیک( آخرین ترانه ی باران) اورا دردفترکوچکش ودرکنار دوستان خوبش هم قرار خواهد داد....... چون من ونرگسی وتو علیرغم تفاوت عقیدتی دارای احساس بوده وبه شعر و ادب وفرهنگ علاقه مندیم که این خود می تواند فصل مشترک خوب ومهمی باشد.. مگرنه؟
ببین عادی جان نرگسی هم باید سنش دوروبرچهل باشد بنابراین زمان آزمایش وخطای ماها دیگر گذشته وماباید رفتارمان برای دیگران الگو باشد وجوانان ونوجوانان از ما بیاموزند ........خوب پس تجربه یعنی چه؟؟؟
باورکن وجدانم را شاهد می گیرم که دشنام ها وفحش های شخصی بنام جعلی..یک دوست- داداشی- شهورمهم است نه نام.........نویسنده وچندنام دیگر که بمن هدیه می کرد آنهم بخاطردوست بودن بانرگسی چنان زشت ووقیحانه بودند که من اصلا خواندنشان هم برایم سخت بود.خوب من کپی چندتایش رادارم خوب بود عین آنرا دروبلاگ نرگسی می نوشتم تابداند برخی از دوستانش (ویا خوانندگان همیشگی اش) تا چه اندازه بی ادب و بی شعورو پست فطرتند؟؟ او به من ومادر وخواهرم وهمسرم رکیک ترین دشنام ها را نثارکرد
ولی من خم به دابرو نیاوردم وهرگزآنها را به حساب نرگسی نگذاشتم بااینکه اوهم بمن توهین می کرد درهمان زمان!!!
بهرروی این را نوشتم که خیال توهم آسوده باشد ووجدانت راسرزنش نکنی.........چون تورا خوب شناخته ام که حساس وانسانگرایی ومی فهمی که چه می گویم.......
من کوچکترین دلخوری از نرگسی ندارم واورا مانند دخترخود دانسته وکاملا بخشیدمش........... باورکن
شما حالا می توانی کم کم مرابیشتربه او معرفی کنی کسی چه می داند شاید دوستان ماندگاری هم برای هم شدیم
ازتو خیلی ممنونم وبرای تو وخانواده ارجمندت بهترین آرزوهارادارم........همیشه خنده.........همیشه امید........همیشه زندگی........ دوستدار تو....باران

باران 1385/08/18 ساعت 12:01 ب.ظ

عادی جان بادرودی گرم.......

حتما یادداشت نرگسی رادرهمین جا خوانده ای وواکنش من را ببین نازنین چقدربه من توهین کرده وباچه کینه ونفرتی این یادداشت رانوشته؟؟
خوب این تفاوت مرامی من باایشان است که تو خودبگونه ای مستند شاهدآن هستی ومن گفتم قبلا هم گفتم همه کم لطفی هایش رابخاطراستاد وشما واحترام به مقام والای زنان وبزرگواری وگذشت قابل توجه خودم فراموش کرده و اورابخشیدم وهیچ گونه دل خوری ویاچرک بجامانده درد ل از او ندارم وبرای هرچه بیشتراثبات کردن گفته هایم درنوشته قبلی اش یاداشتی ازسراحساس زلالم وازته دل برایش نوشتم .
دوست خوبم این کارهای من همه به دلیل اینست که ایشان آرامش قبلی اش رابه دست آورده وهم چنان باشوربنویسد
من هیچ گونه اصراری به عمق بخشیدن دوستی ام باایشان ندارم......چون به اندازه کافی دوستان بااحساس وارزشمند دارم....فقط تو بدان که هرکاری ازدستم برمی آمدکردم تا او این دوران را فراموش نماید ولی اگرخودش خواست داستان را هم چنان تازه نگه دارد تقصیرمن نیست..... من اورا به سادگی فراموش خواهم کرد چون برایم اصلا مهم نیست
فقط تو بگونه مستند بدان تفاوت بین آدمهارا.... اگرشما ونرگسی درمجموع ۱۰۰ لطف!!! درحق من کرده باشید تخمینا ۷۰ سهم او و۳۰ سهم شماست وهردورانادیده گرفتم......البته خودم هم واکنش داشته ام وانکارنمی کنم
عادی جان هنوزشخصی این بار بنام علی!! برایم فحش می نویسد؟؟ اوازنامهای داداشی وعلیرضا ونویسنده وشعورمهم است نه نام خسته شدو واکنش سینا را هم دیده وبنابراین نام جدیدی برای خودش انتخاب کرده!!!! خوب مهم نیست بگذازادامه دهد منهم می خوانم وپاک می کنم البته برخی هایش را هم برای استناد نگه می دارم شاید نشانت دادم
خوب پس من همه تلاش هایم راکردم وازاین پس انگاری نرگسی را هیچ وقت نمی شناخته ام وبااوبدرود می گویم
اوجای دخترمن است وکدام پدری که از قدرت خردورزی بهره برده باشد دربرابرکنش احساسی دخترش واکنش سخت نشان می دهد؟؟؟؟؟؟؟؟ ......
امیدوارم ایشان هم از این تجربه درس کافی گرفته و دیگربرای کسی یادداشت بی نان ونشان وآدرس ننویسد......
درپایان برای تو واو بهترین آرزوها را نموده ویادآورمی گردم تا زمانی که کسی ( هرکس) دربرابر اندیشه ها و باورهای من با فحش وتوهین وناسزاکنش نشان ندهد از طرف من نیز واکنشی صورت نخواهد گرفت...... دیدی که هرقولی که به شما دادم تا کنون عمل کرده ام.......... درسته؟
خوب دوست عزیز چرا نمی آیی ودراینجا نمی نویسی.. خودت گفتی مکان خوبی است برای درد دل ها وناگفته ها.....

امیدوارم تو وخانواده و دوستانت همیشه در نهایت سلامتی وجاده موفقیت وبهروزی گام بردارید

دوست و دوستدارتو................ باران

باران 1385/08/18 ساعت 12:07 ب.ظ

عادی جان........ بادرودی دگربار

راستی اگر فکر می کنی اینجا چندان هم دنج نیست و نیمه خصوصی شده!! می توانم باتو درمکان دیگری قرار بگذارم اما به شرطی که قول بدهی کاملا خصوصی بماند.......... باشه؟
بدرود

مسیح 1385/08/18 ساعت 02:34 ب.ظ

سلام دوست من

سعی می کنم هر چه زودتر فرصتی ایجاد کنم و بیشتر با تو صحبت کنم

فکر نمی کنم اینجا از حالت قبلی خود خارج شده باشه

و فکر نمی کنم جای دنج تری باشه برای گفت و گو

:)

کمی کارام به هم گره خورده

از بی کار شدن بگیر تا ...

امیدوارم هر چه زودتر بتونم بیام و خدمتت باشم

در مورد نرگسی هم ممنونم که حسن ظن داری

واقعا نرگسی در پی کش دادن موضوع نبوده و نیست

:)

به امید فرصتی بهتر

سربلند بمونی و ایرونی

باران 1385/08/18 ساعت 06:05 ب.ظ

عادی جان درود......

خیلی متاسف شدم........ بیکار؟ برای چی..

خوب باهم صحبت خواهیم کرد

مهم نیست من ازجانب خودم پرونده را مختومه اعلام کرده ام
ودیگه نظرکسی برایم مهم نیست
درس خودم رادادم....... امیدوارم تجربه شده باشد برای اوودیگرانی که همگامی می کنند با...... بگذریم
حرفهای مهم داریم ونباید سرمان را بااین بچه بازیها گرم کنیم

بدرود تابعد

تا مهلتی بهتربدرود نازنین

باران 1385/08/18 ساعت 11:34 ب.ظ

عادی جان درود...........

فردابیا ببینم چی شده...... نگرانت شدم

دلم می خواهد بعنوان یک دوست بدانم چه کاری ازدستم ساخته است انجام دهم.......

باورم می کنی حتما......... تورامن چشم درراهم

درضمن دل نرگسی هم برای من تنگ شده
خوب مدتی بود بهم عادت کرده بودیم اگرچه باناخرسندی

منهم دوستداشتم اگرتحمل دگراندیشان راداشت بااو دوست شوم وسعی خودم راهم کردم
ولی نمی دانم چرا اینقدر ازمن دوری می کنه؟؟
خدائیش علیرغم این همه توهین هایی که کرد وناسزا هایی که گفت هیچ وقت دلم راضی نشدتلافی کنم چون
خانم بودن وبااحساس بودنش همیشه مانع واکنشم می شد
هیچ وقت دلم نیامد بیازارمش........
مادرم همیشه بمن گفته.........اگربین تلافی وبخشش قرارگرفتی ودومی راانتخاب کردی از خودت راضی می شوی
وگرنه تلافی کردن که هنرنیست
ومن چه درسها که ازاونیاموخته ام
دلم می خواست بااین نرگسی هم یک گفتگوی اینترنتی داشتم و شاید می تونستم خودمو بیشتر بهش معرفی کنم

نمی دانم درباره من چه به او گفته اند ولی ذهنش را خیلی آشفته کرده اند......... هنوزهم منو دشمن!! می بینه؟؟
ومن جدا متاسفم که ما دشمنان به این بزرگی را نمی بینیم
ولی یک دگراندیش را دشمن تصورمی کنیم!!!!!!!!!

خوب ازنرگسی میام بیرون اگرچه دوست داشتم بیاد اینجا وروی خوشش راهم ببینم...... خشمگین بودن با شاعربودن جوردرنمیاد ......... شاعرسرشارازاحساسه
وشگفتا که.........اینجورشاعرندیده بودم

بگذریم بیا ببینم چی شده
سید که بهت گفتم... دوست قدیمی من... یادت هست؟
جوک گفت....... گفت اون کدوم امامه که اول زن بوده؟؟
بعدش کلی فکرکردم نتونستم جواب بدم
خودش گفت امام حسین....... چون قبلا فوزیه بوده اسمش
بهرروی دوست برای لحظات دشوار خوبه نه؟
تندرست و بهروزباشی نازنین...... منهم گاهی وقتها دلم برای نرگسی تنگ میشه ولی خوب نمی روم وبلاگش دلم می خواهد هم چنان آرام باشه

نرگس جان اگر بیایی اینجا ورد پای خنده و رضایت بگذاری
خوشحال خواهم شد......خوبه برای هردویمان
بدرود

باران 1385/08/19 ساعت 12:01 ق.ظ

نرگسی جان درود
اگرخواستی این آدرس یاهورا اد کن باهم گفتگوکنیم

خوب دلت نخواست دوست نخواهیم شد
ولی بهتره باهم در کمال آرامش واحترام گفتگویی داشته باشیم البته این پیشنهاد من است

خودت می دانی
برای تو ودختران گلت بهترین آرزوهارادارم
تندرست وشادکام وبهروز وخنده برلب باشید
همیشه خنده........همیشه امید........همیشه زندگی

باران 1385/08/19 ساعت 01:03 ب.ظ

عادی جان درود......
اگردوست داری برایم فرقی نمی کند همان مسیح...خوبه/
اینجاشده جای مناسب درددل کردن..... چه خوب
امیدوارم درآن همیشه واژه های خوش دوستی وعشق نوشته شود........البته گلایه وانتقاد ودرددل هم بدنیست

مسیح جان آن شخصی که به نامهای یک دوست- داداشی - علیرضا- پرویز- نویسنده- شعورمهم است نه نام - برای من فحش وتوهین های رکیک می نوشت بازهم فعال شده وزنجیرپاره کرده ولی این با با تاکتیک تازه!!!
او میرود به وبلاگ دوستان من برایم فحش می نویسه و بنام وآدرس دوست های صمیمی من دردفترم ناسزا می گوید
البته با ناشی گری.......
خوب تومی گویی چکارش کنم؟ من دنبالش می گردم وردپایش هنوزدردفترنرگسی واستاد هست چیزی که هست بی نام وآدرس.....ازجمله مشخصاتش اینه که بی سواده واز شکلک هم زیاد استفاده می کنه... من بالاخره پیدایش خواهم کرد
دارم تو بایگانی نرگسی وچندجای دیگه دنبالش می گردم
البته برای من فحش بادهواست واثری درپی گیری هدف بزرگم نداره ولی او باید بداندکه با چه کسی شوخی اش گرفته؟؟..... اگرنرگسی کمک کنه زودتر پیدایش می کنم
خواهش من از نرگسی اینست که از این کاربازش داره
چون ایشان اورا می شناسد.....کم ترتردید دارم
بهرروی من منتظرت هستم تابیایی درددل کنیم وببینم چی شده خیلی دلم می خواهد کمکت کنم تااین دوران را پشت سربگذاری........
دوست و دوستدار همیشگی تو...... باران

مسیح 1385/09/20 ساعت 09:54 ب.ظ

سلام کافکای عزیزم

:)

نمی دونی وقتی این کامنتاتو خوندم چه احساس خوبی بهم دست داد

از همه ی محبتت ممنونم

همین همدلیهاس که ارزش داره

امیدوارم همیشه شاد و سربلند باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد