کااااااااااا فکااااااااااااااا

هیچکس آنقدر دارانیست که بدون همسایه سرکند

کااااااااااا فکااااااااااااااا

هیچکس آنقدر دارانیست که بدون همسایه سرکند

هم سایه شویم برای بی سایه ها.................باران

تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد

هرکه خاک درمیخانه به رخسا رنرفت.

سخن عشق نه آن است که آید به زبان

ساقیا!............ می ده وکوتاه کن این گفت وشنود                     (رندشیراز)

 

این دل نوشت رادردفتردیگرم آوردم....... کمی به دلم نشست وبه بلندی اش افزودم ودراینجا نوشتم

برای تو وبه یاد تو........ برای همه دل واپسی هایت وبه امید شکفتن شکوفه لبخند مهرودوستی برلبانت..

 

با تو ام.......... همسایه..................!. سهیک پائیز2006

 

با توهستم.......... همسایه

ای سایه درسایه ی من

هم درد......هم بغض

هم آشیانه سوخته

هم هستی به یغما رفته

تو که بغضت به فشردگی من اما

 فکرت...... رنگ دیگرست

تو که مانند من دردلت هزاران سخن ناگفته داری

توکه بامن....... تحقیرمی شوی.... درکوی وبرزن 

شلاق می خوری سنگسار می شوی درخرابه وده.....

 

چرا؟.......چه شده که بردیواره دل نازک من چنگ کینه میزنی!

چرا؟...... تورا چه می شود مرابیگانه ونارفیق می بینی

چرا؟......چه افتا داست که چشمان زیبایت را برچشم کم سوی من بسته ای؟

 

بازکن آن دومرواریدزیبای سیاه را

نگاه کن به دست خسته وترک خورده ام

برموهای سپیدم... تن زخمی ام

برچروک های بیشمار چهره ام

 

ناهم میهن تو...... ناآشنای تو........ دشمن!! تو........ من نیستم

اوآنسوی پرچین باغ است

پشت سیم های خاردار

 درفرای دیوارهای بتونی بلند

آنسوی  شیشه های ضدخش وصدا!

 

من اورادیده ام....... ازنزدیک ترین

غضب ازچشمان خون بارش می بارد

وشمشیرجهالتش تیزوبران

برای کشتن من وهمانند من

 

دردست دیگرش....... چماق

برای کوفتن برسرما

برای پرپرکردن غنچه های پالیز........ نابودی شکوفه ها

سربریدن جوانه ها......

 

بیا........بیا وبگو........ازته دل

بگوبا من... من هم شکل اوهستم؟؟

بیا........... بیا بهترنگاهم کن

باهمان  ذوق که به شبنم نگاه می کنی.

 

بیا همراه شویم........ هم پرواز

دراین پهن دشت لاجوردی بی انتها

جابرای پرگشودن هزاران پرنده

بارنگهای گوناگون و

نغمه های شکلاشکل هست.

 

دستم رابگیر......... دستت رامی گیرم

دشمنی...... کینه.........خنجر را به دست باد بسپار

دردلت  نهال دوستی بکار

مهررا.......عطوفت را عشق رابا من تقسیم کن

 

تو........... همسایه منی

تو........سایه درسایه منی........... نه؟

 

پس......... دوستت دارم چون.... گل یاس رازقی

ودوستم بدار........ چون گل نسترن

واین کم ترین کاراست............ باورکن

 

نخواستی هم برو....وفراموشم کن...اما...لبخند ازیادت نرود.

بهرروی به یادت هستم

به شیرینی یک یادگار ماندگار

همه زندگی سرشارازخاطره است نه؟

پاره ای خرسندوبرخی ناشاد

اینهم یکی.......ازهمان ها.........

بدرود................ نازنین بااحساس.

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
باران 1385/08/23 ساعت 11:33 ب.ظ

عادی جان بادرودی گرم......

خوبی نازنین؟

ازشما بی خبرم وکمی هم نگران...... قرارشدبیایی اینجا باهمدرددل کنیم ولی گویا مشکلات خیلی زیادند......متاسفم
دلم می خواست به نوعی کمکت کنم...
امیدوارم درمهلتی مناسب ببینمت......

راستی یادته بهت گفتم یک احمق روان پریش یک ماه است مدام برای من یادداشت های خیلی وقیحانه وبی شرمانه می نویسد؟ من گفته بودم که پیدایش می کنم و بقول سپهری...... من چه سبزم امروز
وجه اندازه تنم هشیاراست.....
دیروز پیدایش کردم و آچ مز شد...ها ها ها.....کیش ومات
گوشه رینگ!!......طفلکی جوان است وفوق العاده ترسو
وخیلی متعصب ونادانوابله......سمبل حماقت
خیلی ترسید....... هاهاها.......باورش نمی شد
برای وبلاگ چرندش ازترس فیلترگذاشته بود!!! هاهاها
ولی بااولین یادداشت من ازترس فورا برش داشت.......

وتسلیم شد...... می دونی که من گذشتم زیاده واین جوان تحریک شده راهم بخشیدمش و اون طفلکی هم به خیالش برای دفاع از یک نفر ووجود یک دگراندیش هرکاری دلش خواست می تونه انجام بده !! وبی ردپا فرارکنه!!
یک ماهی بود که می رفت توی و بلاگ دوست صمیمی اش برای ایشان یادداشت های پرسوزوگداز می نوشت والبته بودن نام وآدرس ومن آن قدررد پایش راگرفتم تا خود خودش را پیداکردم......!! شاخش بلندترشده بود وباور نمی کرد.. ها دها ها........خیلی مسخره است نه آدم به این بی شهامتی
حالا هم قول داده تکرار نکنه منهم قول دادم هیچ وقت به کسی معرفی اش بانام وآدرس نکنم..... مگرخطایش را تکرارکنه که فکر نمی کنم دیگه جرات کنه......اگراین محیط کاملا خصوصی بود دست کم یکی از یادداشت هایش را عینا می نوشتم تا بدونی که چه فحش هایی به من ومادروخواهر وهمسرم داده........ افسوس که نمی توانم......
ولی حدپم کاملا درست بود واین بچه احمق از معاشران نزدیک وصمیمی همان کسی است که می شناسمش وازطرفداران سینه چاک هم هست>>> ارادتمندان جان برکف!!!!!! ه۸ا ها ها........ ومن متاسفم که کسی می توانست جلویش رابگیرد ونگرفت....... تا خودم باهوش سرشارم ورانشناسی کلمات یافتمش......... گفتم که کسی نمی تونه برای من زیرآبی بره...... امروز جایت خالی بادوستم این پیروزی را با آبجو جشن گرفتیم............ !
دیگه کسی نمانده ومن تمامی کسانی را که در آن وبلاگ بهم توهین کرده بودند.......... ادب کردم وتسویه حساب!!
من باکسی کاری ندارم ولی توهین ونازا ودشنام هم به کسی نمی دهم چون نقطه ضعفی ندارم اینها که فحش وناسزا می دهند یا بیمار و روانپریشند ویا دارای چرک فراوان درون......
ویا اینکه خانه باورهایشانبرشن وماسه بناشده که بااندک بادی بهم ریخته واز هم می پاشد<<<>>>>
خوب این هم درددل این متن برای تو البته کس دیگری هم می خواند ولی مهم نیست چون ایشان هم به آگاهی اش افزون شده ومرا بهتر می شناسد......
دوست دادم بدانم درچه حالی ومشکلت برطرف شد یاکه نه
درخدمت گزاری آماده ام.......
این هم یک قطعه دلچسب از سپهری برای شما
سرهرکوه رسولی دیدند
ابرانکار بدوش آوردند
بادرا نازل کردیم
تنا کلاه از سرشان بردارد
خانه ها شان پرداوودی بود
چشمشان رابستیم
دستشان رانرساندیم به سرشاخه هوش
جیبشان را پرعادت کردیم
خوابشان را به صدای سفرآیئنه هاآشفتیم.

تندرست و موفق و شادکام و بهروز باشی......
جاوید ایران اهورایی.....

باران 1385/08/25 ساعت 01:09 ق.ظ

دودرس بخاطر سپردنی از جبران خلیل جبران
شاعربزرگ لبنانی.....

۱-هرروز وجدانتان را صداکنید
ودرحضوراو............خطاهایتان رااصلاح نمایید

که اگراز انجام این مهم دربمانید
آنگاه با حقیقت وخردی که دردرونتان هست روراست نیستید

.......................................

۲- قلب آدمی فریاد کمک بر میاورد
روح آدمی با لابه از ما می خواهد........ آزادش کنیم
.........اما ما گاهی به این فریاد ها ودرخواستها
اعتنا نمی کنیم............ زیرا
نه می فهمیم و نه می شنویم
.. ازطرفی آدمی راکه می شنود ومی فهمد
دیو انه می نامیم واز او می گریزیم....!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد