مرام نا مه >>>> اکتاویو پاز
قلمرو نامعلومی است
میان شب وروز- نه سایه.. نه روشن: زمان است
ساعتی درنگی دشوار
صفحه ای که سیاه می شود
صفحه ای که برآن می نویسم
آهسته این واژه ها را.
عصر.................. خاکستریست که فرومیسوزد
روزورق می خوردوبرگهایش فرو می ریزد
رودی تاریک... لبه اشیا را می ساید
آهسته..پیوسته
آنهاراباخودمی برد........ نمی دانم به کجا.
واقعیت دور می شود
من می نویسم: با خودسخن می گویم
باتوسخن می گویم
می خواستم با تو سخن بگویم
همچون هوا واین نهال
که باهم درسخن اند
.کم کم درسایه ها محو می شوند
همچون آب روان
تک گفتار یک خوابگرد
همچون تالابی راکد
بازتابنده وهم های آنی
همچون آتش
بازبان شراره ها........ شراره زبانه ها
افسانه های دود.
سخن بگویم باتو
باواژه های مریی محسوس
واژه هایی باوزن............. طعم وبو
هماننداشیا
همچنان که سخن دمی گویم
اشیا نادیده از خودرهاشوند
گریزان به جانب جلوه های دگر
نام های دگر.
این واژه ها رابرایم بجامی گذارند
با آنهاست که باتو سخن می گویم
هرواژه......... پلی است
دامی... زندانی... چاهی
باتوسخن می گویم.............. صدایم را نمی شنوی؟
باتو.نه................... بایک واژه سخن می گویم
آن واژه تویی
آن واژه.......................................
سلام
:)
هیچ سخنی نیست که گفته بشه
ولی شنیده نشه
مسیح عادی بابت تاخیر و غیبتهاش عذر می خواد
کمی اوضاعم بهتر شده
مطمئنم که بهتر هم خواهد شد
:)
ممنونم از توجه و همدلیت
شاد و سربلند بمونی
نرگسی جان بادرودی گرم.......
اول اینکه چون نویسنده و بسایت متا آرشیو بادست کاری وجعل شعرخیام اشاره ای به من داشته من مجبورشدم همانجا با ایشان گوشزد بکنم..اگرچه دلم نمی خواست دیگرددفترشما چیزی بنویسم اگراشتباه کرده وبرداشتم درسن نبوده برایم بنویس منظور واشاره بی مورد ایشان چه بوده است؟؟؟ می بینی بچه اند دوستان شما واینست همان استعاره واشاره که خودت اگرهم نمی دانستی!! اکنون می دانی....... مسئله بعدی اینکه وبلاگ من متاسفانه فیلترشده ومن به شما ودوستان شما دراین مورد مشکوکم چون همیشه همین جوربوده .. چون کسانی که قدرت و دانش مقابله کلامی وبحث وگفتگوندارید از سلاح تکفیروحذف وفیلتر استفاده می کنید واین اوج درماندگی است.....
من شما ویا شخص خاصی را متهم نمیتوانم بکنم ولی تردیدی ندارم که این کارازسوی خبرچینان وجاسوسان و مواجب بگیران مرتبت با وبلاگ شما صورت گرفته... کارمن خلاف قوانین وبلاگ نویسی نبوده چون دفترم حذف نشده وفقط فیلترگذاری شده وآنهم برایم اصلا مهم نیست دوباره مطالب زا بجای دیگری منتقل می کنم وادامه می دهم..
ولی بین اوج خفت وخواری هم کیشانت را؟؟؟؟؟؟؟
حتی از مطالب یک دفتر کوچک هم وحشت دارند چرا؟؟ چون نمی خواهند دیگران آگاه شوند وسرازپرده نیرنگ وفریب ودروغ اینا دربیاورند........
ولی من وما رسولیم و پیامبر ورسالت ما آگاهی رسانی است وادامه می دهیم....... دردنیای شتاب اطلاعاتی این کارها بسیارکودکانه و احمقانه ورذیلانه است و سودی ندارد
آن شیادان می خواهند چون شبان برگوسفندان چوپانی کنند ولی ما درحدخودمان خوابشان راآشفته می کنیم.....
وبزودی در یک سایت توام باهمه امکانات امنیتی برای جلوگیری از فیلترشدن کارم را جدی تر دنبال خواهم کرد.
بیچاره ودرمانده فیلترگذاران
دلم برایشان می سوزند
بابیل می خواهند جلوی آبشاررابگیرند!!!!
مسخره است........ نه؟
تندرست وشادکام وبهروزباشی درضمن از اینکه دوباره به دفترت آمدم خرسند نیستم ولی باید جواب این بچه را همانجا می دادم.......... ببخشید......... بدرود
:))