همسایه ای مهربان............ ادگار.ا. گست
همسایه مهربانی دارم که می ایستد
به درگاه خانه ولختی بامن سخن می گوید
ومراشکوه می دهد ازلبخند ه ی سرشارخود
وبه یاری ام می آید گاه بادستهای راغبش
هیچ جایگاه فرازومقامی ندارد این مرد
وهمچون من فرسنگهای روزراباید پیاده طی کند
با این همه اما بی آنکه خودرابرنماید وفخرفروشد
بیش ازهرملک وهر سهامی قدروغیمت واعتباردارد
به جانبش روی می کنم وقتی که غصه بدرمی کوبد
به او تکیه می دهم .. هنگامیکه ملال راهم را می گیرد
گذشته هامان را گفتگو می کنیم که رفته ست
.گرمایی هست به معنای همان هرشب خوشی که می گوئیم
آه... همسایه خوب
ستیزها همه پایان می گیرد
آنگاه که آدمی انسان مجاورخودرابدوستی گرفته باشد
................................
برگزفته ازکتاب ...>> دوست همسایه دل آدمی ست>>> برگردان دکترمهدی مقصودی
به تداوم خویش خدمت ناچیزخدمتی راستین باشد ازجانب دوست اما
به تواضع نه به منت... به سایه خود چونکه فروگسترده مینای سپید ازهرم آفتاب.. به شبنمی که درنگ می کند>>>> ویلیام وردزورث